مرا! شبی از پشت یک تنهایی تاریک و ساکن میان رعد و برق وحشی غران در پشت ابر غم به آرامی رها کردند، دلم ترسید و قلبم را شکست و داغیش چشمان خضراییم را، و با خود برد و ویران کرد هر آنچه آرزو در راهش بود. از آن شب تاکنون مردند تمام آرزوهایم...
نوشته شده در دوشنبه 92/11/28ساعت
4:23 عصر توسط dashdash نظرات ( ) |
Design By : RoozGozar.com |