من را ببین! نگاهم را بخوان...می دانم!به دلم افتاده...من را ، از هر طرف که بخوانی ام!نامم بن بستیس، بر دیواری بلند من ، سالهاست دل بسته ام به طنابی،که هروز لباس عشق، نم چشمانش خیس میکند!و بر حیات خانه ی ، حیاط زندگی اش پهن می کند!به فال نیک گیرم...برایـم، به دروغ پایت را میکشی وسط ، تمام بازی های کودکانه...معـرکه میگیری و چه کودکـانه، هربار بیشتــر بـاور میکنـم ،لباسهای خیست را،من ته کوچه! در انتظارت نشسته ام! بالاخره یاد می گیری از یک دوستت دارمِ ساده، برای دلت یک خیالِ رنگارنگ نبافی... که رابطه یعنی بازی و اگر بازیگری نکنی، می بازی... که داستان های عاشقانه، از یک جایی به بعد رنگ و بوی منطق به خود می گیرند... که سر هر چهار راهِ تعهد، یک هوسِ شیرین چشمک می زند... یاد می گیری .. که خودت را دریغ کنی تا همیشه عزیز بمانی... که آدم جماعت چه خواستن های سیری ناپذیری دارد...و چه حیله هایی برای بدست آوردن... که باید صورت مسئله ای پر ابهام باشی، نه یک جوابِ کوتاه و ساده... که وقتی باد می آید باید کلاهت را سفت بچسبی، نه بازوی بغل دستی ات را... روزی می فهمی در انتهای همه گپ زدن های دوستانه، باز هم تنهایی... و این همان لحظه ای ست که همه چیز را بی چون و چرا می پذیری با رویی گشاده و لبخندی که دیگر خودت هم معنی اش را نمی دانی !!! آخـــــرین فـــــردی کـــــه , اگر روزی عاشق شدی … قصه ات را برای هیچکس بازگو نکن … این روزها چشم حسودان به دود اسپند عادت کرده ……!... !.!.! مـــن درد مــــــــی کــشــم ؛تــــو امــــا …. چشم هـــــایت را ببنـــــــد ! سخت است بـدانـــــم می بینی ، و بی خیــــــــــالی …..... هر کدام را به شکلی میبینم که دوست دارم . . . میگردم و دلخواهم را پیدا میکنم میان آدمها اما . . . کاری از دست من ساخته نیست خودشان شکل عوض میکنندبـرای اتـفـاق هـایی که نـمی افـتـد … بـرای دستـی کـه نـگـرفـتم بـرای اشکـی کـه پـاک نـکـردم بـرای بـوسـه ای کـه نـبــود بـرای دوسـتـت دارمـی کـه مـرده بـه دنـیـا آمــدبــرای مـن کـه وجـودم نـبـودن اسـت... چشم بَـــــسته از فرسنگ ها می شناسمت…!ا ین تَـــــلاشت برای گم شُــدن مَــرا می خنداند…! ... نگـــــــران نباش،حــــال مـــن خـــــــوب اســت بــزرگ شـــده ام … دیگر آنقـــدر کــوچک نیستـم که در دلــــتنگی هـــایم گم شــــومآمـوختــه ام، که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش ” زندگیست ”آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای ” نبــودنـت ” تنگ نشــــود… راســــــتی، بهتــــــــــر از قبل دروغ می گویــــم… خــــــوبِ خــــوب…... ی روزی یکمی دلت بگیره یکی از قناریای تو محلتون بمیره تا حالا شده رو گونت اشک تنهای بباره ی نفر برای قلبت خبر تلخی بیاره تا حالا شده بی علت بگیره دلت بهونه دلت عاشق کسی شه که بهت بگه دیونه تا حالا شده که یارت قدر عشقتو ندونه برای جدایی از تو بگیره هزار بهونه تا حالا شده بخوای که از خدا بمیری اما باز فردا ببینی که تو این دنیا اسیری؟ خیلــے سختـہ
و نگرانــــــــــــت میشــه ...!
چـــون یــک روز بیــدار میشـــی و میبینــی ...
مـــــــــاه رو از دســــت دادی ...
وقتــی که داشــتی ســـــــتاره ها رو میشـــمردی ......!
در مـــــوردش فکـــــر می کنیـــــد ...
کســـــی اســـــت کـــــه ,
" قلــ♥ــب " شمـــــا بـــــه او تعلـــــق دارد .........!
عاشق کســـے باشـے که حتـے روحشم خبر نـداره !!!!!
اما خیلی شیرینـہ کـہ
یـــــواشکـے ...!!
عاشقانـــــــہ ...!!
نگاش کنـے و بگـے:
آخـہ لامصب خیلـے دوست دارمممم ...
Design By : RoozGozar.com |